کرمی درون سیب گلو

ساخت وبلاگ

یه نفر این‌جا با اسم امیر کامنت گذاشته. نشونی می‌دی؟ و راه پاسخ و اینا.

+ تاریخ | پنجشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت | 4:32 نویسنده | آوینآلیس |

کرمی درون سیب گلو...
ما را در سایت کرمی درون سیب گلو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sibegelooo بازدید : 7 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 9:26

اضغاث احلام این‌جا می‌نویسم. کرمی درون سیب گلو...
ما را در سایت کرمی درون سیب گلو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sibegelooo بازدید : 16 تاريخ : جمعه 23 آبان 1399 ساعت: 23:46

ای چشم هات مختصر زندگانی ام تار صدات تاج سر زندگانی ام بی تو یتیم میشود این طفل بی گناهنزدیک تر بیا پدر زندگانی ام !دارد شب سیاه مرا بند میکشدقدری طلوع کن سحر زندگانی ام هر لحظه از مدار خودم دور میشوم کرمی درون سیب گلو...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمی درون سیب گلو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sibegelooo بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 20:12

بعد از مدتها،این بار از کنکور مدتهاست که اینجا را گذاشته ام کرمی درون سیب گلو...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمی درون سیب گلو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sibegelooo بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 21 تير 1397 ساعت: 11:51

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را ... به سرم زده بود یکبار سرتاپا سفید بپوشم،پرچم سفیدی هم بگیرم دستم،روبه رویت زانو بزنم،سراپا تسلیم بگویم: به من رحم کن...خواهش میکنم به من رحم کن.به شکوفه های دلم ،به نهال افکارم،به خواب هایم رحم کن،به خیابان ها،به خانه ی مان،به پنجره هایش،به هوایش،به اتاقم،به تخت خوابم،به بالشم رحم کن.هرکجا میروم تصویرت از قبل آنجارا قرق کرده.لبخند میزند،اخم میکند،شعر میخواند،من فرو میریزم،میشکنم،از پا می افتم.میدانم نمیشود.میدانم نمیتوانی،مثل این است که مرد کشاورزی مقابل سیل بایستد و بگوید صبر کن،یا به خورشید تابستان بگوییم نتاب،یا به مرگ بگوییم نیا.نمیشود به عطرت گفت رحم کن و از او انتظار داشت دلش برای چشم های خیسم بسوزد.نمیشود به یادت گفت رهایم کن و منتظر ماند که او کوله بارش را جمع کند و برود.حرف حالی شان نمیشود،مثل دل من که نمیفهمد بس است و صبر کن و طاقت داشته باش اصلا یعنی چه.قد کشیده ام مثلا،روزها روبه روی آینه می ایستم و مدام تکرار میکنم :((مرد باش مرد باش دختر مردی باش.))شب ها مثل بچگی هام که تمام عروسک هایم را روی تختم میچیدم و با خیال راحت میخوابیدم،تمام یادگاری هایت را،عکست را،پیراهن جا مانده ات را دورم میچینم ،نفس میکشم،بغض میکنم،شبیه هیچ مردی نیستم،شبیه هیچ زنی نیستم،مثل بچه ها،دلم میخواهدت،فقط تو را،این بار اما خوابم نمیبرد.به سرم می زند رو به کرمی درون سیب گلو...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمی درون سیب گلو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sibegelooo بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 1:24

- چرا من همیشه یکجوری غمگینم که انگار غم تمام پرنده های در قفس گیر افتاده ی عالم در سینه من گرفتار است ؟آخر اوجواب همه چیز را می دانست .زانوهام را بغل گرفته بودم و سرم تکیه داده بود به شانه اش . من با گیس فرش بازی می کردم و او با موهای من ،گفت : آدم با همچین موهایی چرا باید همیشه غمگین باشد؟-انگار همین موها پیچیده اند دور دلم و دست و پایش را بسته اند.دلم می خواهد تارتارش را بکنم ولی می ترسم ، می ترسم چیزی که دست و پای دلم را بسته موهام نباشد.راستش من از همه چیز می ترسم .از همین گیس فرش،از گریه کردن،از نه شنیدن،از انگشت هام...حتی از انگشت های خودم هم می ترسم .چرا من همیشه یکجوری می ترسم که انگا کرمی درون سیب گلو...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمی درون سیب گلو دنبال می کنید

برچسب : بازی,کنی,خوای,بگی,جواب,همه,اینا,نبودنته؟, نویسنده : sibegelooo بازدید : 23 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:42

که ناگهان دستی انگار پرتمان کرده بود به سال های سرد دور که بوی خون و باروت می داد و انگشت های زخمی ات را سرما به دست هام قفل زده بود.برف جور بی سابقه ای می بارید و قصد ایستادن نداشت . نه می رقصیدند و نه مثل نقل پاشیده می شدند . تنها شبیه قتل عامی سفید بود و افتادن دانه برف های بی گناه از بلندی آسمان .تو می گفتی خدا رحمش آمده . من به مژه های یخ بسته ات نگاه می کردم و پلک هایت که از سرما می لرزید و قفل لرزیدن دندانم لب هام را بسته بود و نمی توانستم بپرسم کجای این جهنم سرما رحم خدا را دیده ای ؟یک نفر ما را با دست های بزرگش پرت کرده بود به سال های سرد دوری که هیچ خونی توی هیچ رگی باقی نمی ماند کرمی درون سیب گلو...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمی درون سیب گلو دنبال می کنید

برچسب : ۱۰۰,بوی,باروت,خون,انگشتات, نویسنده : sibegelooo بازدید : 36 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:42

انگار کسی  جفت پا پریده باشد روی سینه ام و خیال کنار رفتن هم نداشته باشد .
یا این که غم با پوتین های سفت و تیزش ایستاده باشد روی سینه ام و مجال نفس کشیدن را گرفته باشد . و هیچ قهرمانی در این سرزمینِ وانفسا پیدا نمی شود که این سرباز خونریز بیرحم را پس بزند ...
آدم حتی در سرزمین خودش ، حتی در دل خودش هم غریب می ماند .

کرمی درون سیب گلو...
ما را در سایت کرمی درون سیب گلو دنبال می کنید

برچسب : ۱۰۱جوری,انگار,مصیبت,مار,وحشی,بود,نیشش,تماما,تنم,فروکرد, نویسنده : sibegelooo بازدید : 52 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:42

کوچک تر که بودم بعضی وقت ها با بابا می رفتیم محل کارش که جنوب شهر بود . دستفروش های گوشه ی خیابان تخمه و ذرت بو داده و پشمک می فروختند. پیاده رو ها هرگز از تکاپو خالی نمی شدند. بابا دست من را می گرفت و دنبالش می رفتم . بعضی وقت ها می ایستادم ویترین مغازه ها یا بساط دستفروش هارا نگاه کنم . بابا عجله داشت و با اینکه چشمم پیش چیزی گیر کرده بود تا وقتی که از نگاهم خارج شود، نگاهش می کردم و دنبال بابا کشیده می شدم . یک بار گوشه ی جدول یک نفر جعبه ی مقوایی در بازی گذاشته بود مقابلش . جلوتر که رفتیم چشم انداختم دیدم پر است از جوجه رنگی های کوچکی که توی هم لولیده اند و سرشان را بالا گرفته و تند تن کرمی درون سیب گلو...ادامه مطلب
ما را در سایت کرمی درون سیب گلو دنبال می کنید

برچسب : ۱۰۲, نویسنده : sibegelooo بازدید : 15 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:42

پسربچه ی کوچکی 

در دلم مچاله شده و خونم را می مکد

از خیلی سال پیش،

روزی به دنیا خواهد آمد 

و من تو را می بینم.

کرمی درون سیب گلو...
ما را در سایت کرمی درون سیب گلو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sibegelooo بازدید : 19 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:42